ادای سخن باریک و آهسته. زمزمه. (از ناظم الاطباء) ، آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را تحریر گویند و به هندی کهر خوانند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : چنان به ریززبان بشکنم ترانۀ عشق که عندلیب شود داغ ریزه خوانی من. سالک یزدی (از آنندراج). آمد بهار و هر خس و خار ارجمند شد در باغ ریزه خوانی بلبل بلند شد. نادم گیلانی (از آنندراج). ، لغزخوانی. (یادداشت مؤلف). - ریزه خوانی کردن، بد گفتن. به نهانی عیب گرفتن. (یادداشت مؤلف)
ادای سخن باریک و آهسته. زمزمه. (از ناظم الاطباء) ، آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را تحریر گویند و به هندی کهر خوانند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : چنان به ریززبان بشکنم ترانۀ عشق که عندلیب شود داغ ریزه خوانی من. سالک یزدی (از آنندراج). آمد بهار و هر خس و خار ارجمند شد در باغ ریزه خوانی بلبل بلند شد. نادم گیلانی (از آنندراج). ، لغزخوانی. (یادداشت مؤلف). - ریزه خوانی کردن، بد گفتن. به نهانی عیب گرفتن. (یادداشت مؤلف)
ریزه خور. که خرده های ریز پس ماندۀ کسی را بخورد. ریزه خور: درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور. خاقانی. جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک نسر طائر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان. خاقانی. - ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی، متنعم از نعمت و احسان وی. مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریزه خور شود
ریزه خور. که خرده های ریز پس ماندۀ کسی را بخورد. ریزه خور: درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور. خاقانی. جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک نسر طائر را مگس بینی چو دل بنهاد خوان. خاقانی. - ریزه خوار احسان یا نعمت یا انعام کسی، متنعم از نعمت و احسان وی. مرهون منت و احسان او: ریزه خوار خوان انعام توایم. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریزه خور شود
صفت یکه خوان. خواندن بی مدد دمکش: کدام شوخ در این پرده نغمه پرداز است که هرچه هست از او جسته همچو آواز است ز اقتدار به دمساز احتیاجش نیست به یکه خوانی خود در زمانه ممتاز است. ملامفید بلخی (از آنندراج)
صفت یکه خوان. خواندن بی مدد دمکش: کدام شوخ در این پرده نغمه پرداز است که هرچه هست از او جسته همچو آواز است ز اقتدار به دمساز احتیاجش نیست به یکه خوانی خود در زمانه ممتاز است. ملامفید بلخی (از آنندراج)